این یک مونوگراف تکمیل بوده که دارای پرپوزل هم میباشد شما میتوانید با پیام گذاشتن در وتسپ ما آن را دریافت کنید
وتسپ:۰۷۹۹۱۱۸۸۳۱
مونوگراف به صورت تضمینی بوده که نیاز به تغیرات ندارد و قبلا دفاع و ارایه شده است
---------------------------------------------
فصل اول این تحقیق به معرفی و تحلیل مفاهیم بنیادی و اساسی پرداخته است که برای فهم بهتر موضوع تحقیق ضروری میباشند. در این فصل، مفاهیم کلیدی همچون سنت، سنتگرایی، قوم، قبیله، و مدرنیته بهطور جامع مورد بررسی قرار میگیرند تا مبنای نظری تحقیق شکل گیرد. این فصل همچنین به پیشینه مدرنیته و روندهای تاریخی آن در افغانستان و سایر نقاط جهان اشاره خواهد کرد تا زمینههای تاریخی و فرهنگی این تحولات بهطور دقیقتر درک شوند. مفهوم سنت و سنتگرایی از جمله مفاهیم اساسی است که در بسیاری از جوامع، به ویژه در افغانستان، نقش بسزایی در شکلدهی به هویت اجتماعی و سیاسی افراد دارند. در این بخش، به تعریف و تحلیل ویژگیهای سنتگرایی پرداخته خواهد شد و چگونگی تأثیر آن بر تحولات سیاسی و اجتماعی افغانستان بررسی میشود. از سوی دیگر، مفاهیم قوم و قبیله نیز بهعنوان ساختارهای اجتماعی و فرهنگی مهم در افغانستان، تأثیرات زیادی بر روندهای اجتماعی و سیاسی کشور داشتهاند که در این فصل به تفصیل مورد بررسی قرار میگیرند.
همچنین، مفهوم مدرنیته که بهعنوان پدیدهای جهانی در تحولات مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مطرح است، در این فصل بهطور جامع توضیح داده خواهد شد. در این بخش، به روند تاریخی پیدایش و گسترش مدرنیته و تأثیرات آن در جوامع مختلف پرداخته میشود و سپس به پیشینه مدرنیته در افغانستان و چالشهای آن با سنتها و ساختارهای اجتماعی خاص افغانستان خواهیم پرداخت.
مدرنیته بر اساس تحولاتی که در چند قرن اخیر در مغرب زمین رخ داده، شکل گرفته است، از جمله رخدادهایی چون رنسانس، اصلاح دین، کشف آمریکا، اختراع فن چاپ، و عقاید روشنگری، همچنین انقلاب فرانسه؛ پدیده مدرنیته، محور مطالعات فلاسفههای بزرگی چون دکارت، کانت، نیچه، و یا جامعه شناسانی چون دورکیم، مارکس، ماکس وبر، و دیگران قرار گرفته است. خردگرایی، علم باوری، اعتقاد به حقوق فردی و آزادی از اصول اساسی مدرنیته هستند. اعلام پایان دوره اسطوره و سنت توسط منطقی شدن تفکر، و حاصل آن به قول ماکس وبر «افسونزدایی» جهان است (جهانبگلو، بهمام، 1382). این تحولات درحقیقت جهان را تبدیل به جهان دیگر نموده که امروز همه ما شاهد آن هستیم.
مدرنیزاسیون یا متجدد شدن، یکی از الگوهای تحلیلی غالب در جامعه شناسی آمریکایی بود که با معرفی فراگردها، انتقال جوامع سنتی را به مرحله تجدد نشان داد. تجدد در ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی توانست افول اقتدار سنتی را در بخشهای مختلف اجتماعی هدایت کند (برایان، 1367). نیل به جامعه مدرن، ناگریزی از سنتها را الزامی میسازد. جامعهشناسان به این باور بودند که رشد جامعه نو در ارتباط مستقیم با فاصلهگرفتن هرچه بیشتر از سنت هاست (منوچهری، 1374).
افغانستان یکی از کشورهای درحال توسعه همواره در طول تاریخ، در معرض رو در روی سنت و تجدد بوده است. ازاین رو، بررسی عوامل مؤثر در این تحولات و تداوم پویایی بین سنت و مدرنیته در این فرآیند، به عنوان یک مفهوم بسیار چالش برانگیز، اهمیت زیادی دارد. سنتگرایی ریشههای درازی در تاریخ افغانستان دارد همین سنتها است که نمیگذارند مدرنیته سر برآورد. سنتگرایی موجود در افغانستان هنوز هم بر مدرنیته غلبه میکند (یاسا، 1399). چون اگر گاهی هم در افغانستان اقدامی برای مدرنیته صورت گرفته است با واکنش تند جامعه روبه رو شده است و کار به جای کشده که تمام ساختار های آن نهاد برچیده کردیده است اگر آن نهاد دولت بوده و یا هر نهاد دیگری براین اساس تقابل سنت و مدرنیته در افغانستان برخلاف بسیاری از کشورهای اسلامی ریشه کهن و تاریخی ندارد، بلکه مدرنیته در این کشور یک پدیده نوظهور است که قدمت آن به کمتر از دوقرن را دربر میگیرد(روا، 1369). جرقه های در زمان ها امیر شیرعلی خان و محمدیعقول خان و از ان پس در زمان امیر حبیب الله خان در افغانستان که میشود آنرا مدرنیته نماید زده شده بود اما به طور اساسی ما میتوانیم دوران الاحضرت غازی امان الله خان را به عنوان رود مدرنیته در افغانستان نامید.
به طور کل افغانستان در سه دوره تاریخی، به ویژه دوران حکومت امانالله خان، دوران حکومت حزب دمکراتیک خلق با الگوی انقلاب کمونیستی که با جسارت تمام به همه سنتهای جامعه حمله کرد و به همین طور پس از سقوط امارت طالبان و امضای معاهده بن» درسال ۲۰۰۱ در این راستا تلاشهای زیادی صورت گرفت تا افغانستان جایگاه مطلوب خود را در جهان مدرن پیدا نماید. این تحقیق خود را انجام میدهیم. هرچند دیده میشود که با این وجود همه تلاشها برای نوسازی و توسعه روند مدرنیزاسون در افغانستان ناموفق بوده است.
این تنها افغانستان هم نیست که در نبرد تنگانتگ سنت و مدرنیته باشد به قول محمد یوسف یاسا: هیچ جامعهای در دنیا کاملا سنتی یا صد در صد مدرن نیست. در هر جامعه، افرادی هم نوگرا هم سنتی وجود دارد؛ بنا بر این اکثریت و اقلیت بودن این دو گروه در هر جامعه اهمیت دارد. در افغانستان، مردم بیشتر با افکار و اندیشههای سنتی و قبیلهای زندگی میکنند و نوعاً پیشرفت و تغییری را به سوی مدرنیته و نوگرایی نمیپذیرند (یاسا، 1399).
افغانستان در دهه اول قرن بیستم میلادی، در یک تعامل فرهنگی و صنعتی با کشورهای هند و ترکیه قرارگرفت، کارشناسان و آموزگاران این کشورها وارد افغانستان شدند و صنایع مدرن و مدارس جدید، همچون مدرسه حبیبیه، دارالمعلین، و مدرسه حربیه در این کشور ایجاد گردید. در همین زمان، نشریه معروف سراج الاخبار نیز به نشر آغاز کرد و توانست به افزایش افکار روشنفکری، در داخل و خارج از افغانستان کمک کند (ارجمند و عارفی، ۱۳۹۲). این آغاز حرکت مدرنیته در افغانستان بود و با روی کار آمدن شاه امان الله خان برای بیرون رفت جامعه افغانستان از عقب ماندهگی اقدامات جدی صورت گرفت، امانطور که دیده میشود امیر حبیب الله (1901- 1919) برای بهبود وضعیت جامعه افغانستان از دین کمک نگرفت بلکه با رویکرد جدید جامعه را به طرف مدرنیته هدایت کرد (فصیحی، ۱۳۹۸). امیرحبیب الله درحقیقت بستر نوگرایی را ایجاد نمود تا با محدودیتهایی در جامعه افغانستان وجود داشت مقابله گی نماید و نوگرایی در به صورت حقیقی رونما شود و براین اساس به انجام تغییرات در جامعه پرداخت؛ تا جامعه بتواند نوآوریها را بهتر جذب کند (روا، 1369). ارتباط بین مردم که به تحول علاقهمند بودند و خود امیرحبیب الله به طور مداوم در حال تحول بود. از یک طرف امیر خود را به عنوان جزء حرکت مشروطه معرفی کرده و میخواست به عنوان اولین فرد در این حرکت شرکت کند. از طرف دیگر، هنوز امیر پایبند به قوانین نبود و هیچ قانونی وجود نداشت که او را به تبعیت از آن ملزم کند. بنابراین، در حالی که در مجالس مختلف مشاوره وجود داشت و در میان همکاران امیر اعتماد کامل به تداوم امیر در این تغییرات وجود داشت (طنین،۱۳۸۴).
اقدامات امیر حبیب الله خان و حرکت مشروطه خواه سبب شد بود که امان الله پسر حبیب الله خان با جسارت تمام روی تغیرات بنیادی جامعه فکر نماید و این رویکرد باعث شده که امانالله خان و تیم نوگرایش که کشور خود را نسبت به ایران و ترکیه، تحت حکومتهای رضاشاه و مصطفی کمال آتاترک، بسیار عقبماندهتر ارزیابی میکردند، با شتاب به سوی مدرنیته کردن کشور حرکت نمایند. آنها سعی داشتند فاصله خود از سایر کشورها را در زمینههای مختلف کم نمایند. از این زمان به بعد تضاد بین گروههای سنتی و مدرنیته آغاز شد و این تضاد هنوز هم دارد. (قادری،1392) در جهت نوسازی جامعه، امانالله خان تصمیم گرفت تشکیلات اداری کشور را یکپارچه سازی و بهبود بخشد (طنین، ۱۳۸۴).
در سال ۱۹۱۹، امیر امانالله پس از یک کودتای آرام، در کابل به پادشاهی رسید و در اعلامیهای اهداف خود را مشخص کرد. او گفت: زمانی که مردم تاج شاهی را بر سر من نهادند، عهد کردم که افغانستان باید مانند کشورهای مستقل دیگر، در داخل و خارج کشور آزاد و مستقل باشد. مردم افغانستان در داخل کشور باید آزادی کامل داشته باشند و تنها از قانون پیروی کنند. کار اجباری ممنوع است، و دولت ما اصلاحاتی انجام خواهد داد تا کشور ما جایگاهی مناسب در میان کشورهای پیشرفته جهان پیدا کند. در اداره کشور نیز مشورت را راهنمای خود قرار میدهم.» این آغاز نوگرایی در افغانستان بود. امانالله خان که با قشر تحصیلکرده و روشنفکران نزدیک بود، از ایدههای آنان بهره برد و روند نوسازی کشور را شروع کرد. او برای بهبود اداره کشور، قوانین مالیات را تغییر داد، درآمد و خزانه دولت را سامان بخشید و کار اجباری را لغو کرد. کارخانههایی مانند سیمان، کبریت، مواد بهداشتی و اسلحهسازی تأسیس کرد و تلاش کرد مردم را به مصرف محصولات داخلی تشویق کند. یکی از کارهای مهم او، نوسازی جامعه بود. او در کنار دیگر اصلاحات، قوانینی برای تقویت عدالت و نظم عمومی وضع کرد و قانون اساسی جدیدی به تصویب رسید. در این قانون، آزادیهای دینی و مذهبی به رسمیت شناخته شد و بردگی لغو شد. این تغییرات چهرهای جدید و مدرن به افغانستان بخشید.
امانالله خان در دستگاه قضایی نیز اصلاحاتی کرد و شکنجه و آزار متهمان را ممنوع ساخت. قانون اساسی جدید اعلام کرد که آزادی شخصی از هرگونه تعرض محفوظ است و بدون حکم شرعی یا قانونی، کسی نمیتواند دستگیر یا مجازات شود. در زمینه رسانهها، برای اولین بار در ولایات مختلف روزنامههایی چاپ شد. همچنین اجازه انتشار نشریات غیر دولتی داده شد تا مردم به اطلاعات بیشتری دسترسی داشته باشند. در حوزه اقتصاد، شاه برای بهبود وضعیت کشور تلاش کرد. او مالیاتهای ناعادلانه را حذف و سیستم مالی را اصلاح کرد. عواید دولت از ۸۰ میلیون به ۱۸۰ میلیون روپیه افزایش یافت. قراردادهای تجاری با کشورهای مختلف منعقد شد، و برای سازماندهی تجارت داخلی، شرکتها و بانکهای مختلفی تأسیس شدند. از دیگر اقدامات امانالله، ایجاد خطوط تلفن و راههای مواصلاتی بود. همچنین قصر دارالامان در کابل به عنوان یکی از یادگارهای دوره او ساخته شد. در زمینه آموزش و پرورش، امانالله تغییرات بزرگی ایجاد کرد. او آموزش را رایگان و اجباری کرد و مدارسی در سراسر کشور بنا نهاد. همچنین، صدها جوان افغان را برای تحصیل به کشورهای خارجی فرستاد. در سیاست خارجی، امانالله تلاش کرد روابط افغانستان را با کشورهای دیگر بهبود بخشد. او روابط خود را با کشورهای همسایه و جهان گسترش داد و برای اولین بار تجار افغان امکان سفر و تجارت آزادانه در خارج از کشور را به دست آوردند. ( زائری، 1390)
به همین ترتیب حزب دموکراتیک خلق افغانستان، پس از انقلاب، در جهت مبارزه با عقب ماندگی، از همان ابتدا به ضرورت فوری مدرنسازی کشور با اعمال خشونت و تکیه زدن به عوامل خارجی، تاکید کردند. و نخستین عرصه تغییر، اصلاحات ارضی، مبارزه با بیسوادی و توسعه دستگاه دولت بود. حزب سیاستهای کلی خود را این گونه اعلان کرد که: تحقق اصلاحات دموکراتیک ارضی به سود طبقه دهقانان و زحمتکشان، الغای مناسبات فئودالی، دموکراتیزه کردن زندگی اجتماعی و دستگاه دولتی، تقویت بخش اقتصاد از طریق علمی، تأمین دموکراسی به سود مردم، تأمین حقوق برابر برای زنان و مردان، حل دموکراتیک مسئله کوچیها، تأمین تعلیمات ابتدایی همگانی اجباری و رایگان، تأمین خدمات مجانی بهداشت، تعقیب سیاست عدم مداخله، حسن همجواری با همسایگان، احترام و رعایت اعلامیه حقوق بشر، تلاش در راستای حفظ صلح و رفاه اجتماعی یاد نمودند (بینش، 1388).
وقتی کمونیست ها دست که چنین اقداماتی زدند جامعه تبدیل به بمب ساعتی شد و تمام اقشار در مقابل حکومت کمونیستی به پاایستادند دست به قیام های پی در پی بدنند.
رویکرد حزب دموکراتیک خلق باعث شد که مردم روستایی قدعلم نمایند و دست به قیام ملی بزنند. شکافهای بین سنت و مدرنیته و ریشهدار بودن نهادها و جریانات اجتماعی-فکری سنتی، موانع اساسی در مسیر مدرنسازی جامعه و دولت محسوب میشوند. نوسازی شتابان و غیرتدریجی، و اهتمام نوگرایان حکومتی به کنار گذاشتن کامل جریان سنتی، میتواند به تقابل جدی بین آنان و جریانات مدرن و نوگرا منجر شود. در دوره حکومت کرزی، تقابل این جریانات با جریان افراطی و تمامتخواه چون طالبان و القاعده، در مقابل روند مدرنسازی جامعه و حکومت، بسیار شدیدتر از گذشته بوده است (سردارنیا و حسینی، 1393). بعداینکه حکومت کمونیستی پس از 13 سال جنکهای خانمانسوز و قربانی کردن بیش از دو ملیون شهروند افغانستان سقوط نمود و گروه های سنتی جهادی برسر قدرت رسیدند جنگ در افغانستان چهر عوض کرد و جهادی ها برسر قدرت به جان هم افتادند و این روند تا سالهای 2001 پس شهادت قهرمان ملی افغانستان شهید احمدشاه مسعود و حادثه 11 سپتامبر در ایالات متحدی امریکا حمله نیروهای ناتو به افغانستان برای نابودی تروریزم بین المللی دوباره افغانستان میدان نبرد میان سنت و مدرنیته گردید.
حضور نیروهای ناتو و توجه جهانی برای باسازی افغانستان که سالهای متمادی از کاروان تمدن و مدرنیته عقب مانده بود برای مردم افغانستان درحقیقت شوک آور بود. مردم به باسازی مکاتب و کلینک ها و جاده ها و رشد سرسام آور رسانه های تصویری و خدمات عمومی در دور ترین روستا های افغانستان را مردم به شدت سنتی و مذهبی به دیده شک نکرریسته و هرروز متنفر میشدند چون فکر می کردند که کشورهای غربی در سدد از میان بردن دین و ترویج فحاشی از طریق خدمات و رسان های تصویری اند. جریان های سنتی بیشترین استفاده را از فقر فرهنگی و اقتصادی جامعه می برند.
پیوند تودهها سنتی، همسو با فقر فرهنگی، جریان افراطی طالبان را گسترش داد و تقابل سیاسی، نظامی، و فکری (سنت و مدرنیته) را با دولت نوپای دموکراتیک افغانستان پس از 2001 بیشتر کرد. طالبان، به عنوان یک جنبش افراطی مذهبی، به دلیل آموزشهایی که اعضای آن در طول دوره تحصیل خود دریافت کردهاند، شرکت در عملیات مسلحانه برای تحقق نظام مذهبی افراطی خود به جای دولت مدرن، را به عنوان یک وظیفه شرعی میپندارند. این گونه فعالیتها را به عنوان بخشی از جهاد در راه خدا توصیف میکنند (احمدی، 1390).
به طورکلی در افغانستان تقابل سنت و نوگرایی همواره به سود سنت انجام شده و تجدد و نوگرایی در نطفه خفه میشود. این روند تقابل و رویارویی با تمام فراز و نشیب هایش در یک سده اخیر کماکان داشته است. چالش اصلی امروزه همین جنگ و رویارویی سنت و مدرنیته است. همانگونه که شهروندان این کشور در گذشته همواره بحرانهای مرگبار را تجربه کرده و قربانیهای فراوان در این راه دادهاند؛ اکنون نیز درگیر همین تقابل و رویارویی هستند. تجربه مدرنیته در افغانستان، نه تنها چالش برانگیز بوده بلکه در دیگر نقاط جهان هم به سختی قابل پذیریش بوده است.
سنت در یک جامعه از ابعاد مختلف به معرفی گرفته شده و افراد به نحوی به آن وابسته شدهاند. این وابستگی باعث میشود که افراد به سختی از آن فاصله بگیرند، جوامع مدرن امروزی مسیر پرخم و پیچ تقابل سنت و مدرنیته را سالهای پیش طی کردند؛ اما افغانستان همچنان در کشمکش این دو عضو متضاد به سر میبرد. دراین فرایند از انعطاف پذیری خبری نیست در طول صدسال گذشته تاریخ افغانستان، مشاهده میشود که سنت و مدرنیته سه بار به شدت به یکدیگر مخالفت کرده و در این تقابل نبردهای خونینی رخ داده است.
در این تحقیق، تلاش صورت میگیرد تا علاوه بر بررسی تأثیر برخورد میان عناصر سنت و مدرنیته در تحولات سیاسی افغانستان، نقش اقوام نیز مورد توجه قرارگیرد. چون بحث روی تحولات سیاسی افغانستان است و عدهای براین باور هستند که تنشهای قومی باعث تحولات سیاسی افغانستان شدهاست؛ بنابراین ضروری است این موضوع به طور عمیق مورد کاوش و بررسی قرارگیرد. دراین صورت این تحقیق ما را قادر میسازد تا نقش گروههای قومی را به صورت قیقتر واضح سازیم. و به علل و عوامل اصلی تحولات در افغانستان که براساس فرضیه این تحقیق رویاوری سنت و مدرنیزم آن بیشتر آگاهی پیدا کنیم.
با توجه به اهمیت مسئله، نویسندگان زیادی در رابطه با مدرنیته مقالاتی نوشتهاند که ابعاد مختلفی را در بر میگیرد. بر این اساس، افغانستان یکی از حوزههای مورد بحث بوده و همچنان هست که در عرصه مدرنیته فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده است.
بنابراین، با نگاهی اجمالی به پیشینه موضوع، برخی از آثار منتشرشده مرتبط با این موضوع پایاننامه را مورد بررسی قرار میدهیم و تفاوتهای آنها را با موضوع مورد پژوهش بیان میکنیم:
در تحقیقات فوقالذکر، تمرکز بیشتر بر تاریخچه و روند مدرنیته، و دولتسازی مدرن در افغانستان صورت گرفته است؛ اما در این تحقیق، به دنبال بررسی عمیق و جامع تحولات سیاسی در افغانستان با تمرکز بر تقابل بین سنت و مدرنیته هستیم؛ زیرا بررسی دقیق زوال و سقوط حکومتها و عدم موفقیت دولت-ملت سازی در این کشور نیاز مند آن است تا نقش سنت و مدرنیته و چگونگی تعامل و تقابل بین این دو پدیده در فرایند تحولات سیاسی یک سده خیر مورد ارزیابی قرار گیرد. اما هدف این تحقیق، فراهم کردن زمینهای جهت درک عمیقتر چالشها و موانع موجود در راه تحولات سیاسی افغانستان و ارائه راهحلهای مبتنی بر تعامل مؤثر بین سنت و مدرنیته است. این تحقیق امکان پیشبینی و تعیین مسیر بهتری برای توسعه و پیشرفت در افغانستان را ایجاد میکند.
افغانستان بهعنوان یک کشور با تاریخ پیچیده و فرهنگ غنی، همواره با چالشها و تضادهایی میان سنت و مدرنیته مواجه بوده است. این تضادها بهویژه در فرآیندهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی از اهمیت ویژهای برخوردارند. در این راستا، بررسی راهکارهایی برای همگرایی سنت و مدرنیته در افغانستان امری ضروری است
اشتراکگذاری: