این یک مونوگراف تکمیل بوده که دارای پرپوزل هم میباشد شما میتوانید با پیام گذاشتن در وتسپ ما آن را دریافت کنید
وتسپ:۰۷۹۹۱۱۸۸۳۱
مونوگراف به صورت تضمینی بوده که نیاز به تغیرات ندارد و قبلا دفاع و ارایه شده است
---------------------------------------------
مقدمه
دراواخر قرن نهم هجري بجاي امپراتوري تيموريان، دولت نوبنياد شيبانيان در ماوراءالنهر وقسمتي از خراسان، دولت صفويان در ايران و قسمتي از جنوب افغانستان کنوني و دولت بابريان (گورگانيان هند) در افغانستان و هند تاسيس گرديد. اين سه قدرت نو ظهور بخاطر تصرف قلمرو هاي زيادتر و تسلط نظامي ـ سياسي بر منطقه، دين ومذهب را به حيث حربه سياسي استفاده کرده، اختلافات مذهبي را دامن زدند و تا هنگاميکه مرز هاي اين دولت ها مشخص نگرديد، سال هاي زيادي غارت وکشتار و فجايع خونبار و جنگ و ستيز در اشتعال بود. با اينهمه تشنجات ووضع نا هنجار، سه دولت متذکره بتدريج استحکام يافتند ودر مناطق شان امنيت نسبي وآرامي بوجود آمد.
بااضمحلال امپراطوري تيموريان، درهرگوشه و کناري، پادشاه و اميري سلطنتي بهم زده و اوضاع بطور کلي آشفته و متشنج و معايير فرهنگي و ادبي در حال تزلزل و قهقرا بود. ادبيات و شعر نيز مبتني بر همين وضع آشفته، رو به انحطاط بود. به ويژه بعد از مولانا عبدالرحمن جامي، شعر دري به ابتذال کشانيده شده بود، مضامين تکراري، تقليدي و بيروح شده و شعر جذابيت خود را از دست داده بود. بناء لازم بود تا ريفورم اساسي در شعر بوجود بيايد. به اساس همين ضرورت در ربع اول قرن دهم هجري برخي از شاعران انديشمند و مبتکر تشخيص دادند که شعر مکتب عراقي از واقعيت و حالت طبيعي خود دور گرديده و کاملا جنبه ذهني، تخيلي و تفنني يافته و از سوي ديگر در زير بار سنن ادبي، تقليد و تکرار بيحد و تفنن به ابتذال کشانيده شده است. پس آنها در صدد بر آمدند تا شعر فارسي را از اين ورطه ابتذال رهايي بخشيده به سوي حقيقت گويي و واقعيت و تجدد رهنمون گردند. بدين ترتيب آهسته آهسته مقدمات ايجاد يک مکتب تازه در شعر دري بميان آمد. اين مکتب جديد بعدا بنام « مکتب وقوع » ياد شده و به تدريج به سوي تکامل پا نهاد و طرز فرعي ديگري نيز در قبال اين شيوه بنام « واسوخت» متداول بود. البته طوريکه گفتيم اين جريان، پيش از ايجاد مکتب هندي به ميان آمده و تقريبا صد سال مورد توجه شعراي آن عهد، خصوصا شعرايي که در هند و افغانستان کنوني و ماوراءالنهر ميزيستند، قرار گرفت.
برخي از محققان، اظهار ميدارند که «مکتب وقوع» و شيوه «واسوخت» سبکهاي عليحده از مکتب هندي نيستند، بلکه آنها از فروع اين مکتب هستند. چنانچه داکتر خسرو فرشيدورد ميگويد: « اينکه برخي از محققان منکر سبک واحدي بنام سبک هندي گرديده اند و در مقابل، سبک هـاي متعددي در اين دوره برشـمرده اند، بدون آنکه وجه اشتراکي بين آنها قايل شوند و بي آنکه اينها همه را شـاخه هاي فرعي يک سبک واحد بدانند، چندان راه صوابي را نپيموده اند. زيرا اين امر، ناديده گرفتن اصول نقد ادبي و سبک شناسي است. چه همه شيوه هاي مختلف شعر در دوره صفوي شاخه هايي از تنه يک درختند، يعني از تنه درخت سبک هندي، حتي چنانکه ديديم، مکتب وقوع را نيز ميتوان از فروع اين سبک به شمار آورد. زيرا با آن وجوه اشتراک بسيار دارد و جز سادگي و پيچيدگي تفاوت چندان باهم ندارند و تفاوت وحشي با صائب و بيدل در سبک هندي مثل تفاوت سعدي است با خاقاني و نظامي در سبک عراقي.
اين تسامح ازاين جا برخاسته است که برخيها، پيچيدگي و نازک خيالي را از خواص ذاتي و عام سبک هندي دانسته اند. در حالي که اين خصوصيت را تعميم ندهيم، ميتوانيم مکتب وقوع را هم از شاخه هاي سبک هندي بشمار آوريم.« [49]
مکتب وقوع در ربع اول قرن دهم هجري بوجود آمد و در نيمه دوم همان قرن به اوج خود رسيده و تا قرن يازدهم ادامه يافت. « اساس شعر اين مکتب اينست که وقايع عاشق و معشوق و حالات آنان مبتني بر واقعيت باشد، يعني به طرز حقيقت نمايي بيان شود. از اين رو مکتب وقوع زبان حسب و حال و واقعيت است، چنانچه کليم کاشاني مي گويد:
زسر و سطرش در گلشن بيان وقوع نشان راستي گفتگو نمايان اســــت
زبان اين گـونه اشــعار معــمولا خــالي از صنايع بديعي و اغـــراق و بطــور کلـي بسيار ساده است. » [33 ]
همانطوري که ميدانيم، قالب مسلط شعري از سده ششم به بعد، قرنهاغزل بود که دو قهرمان اصلي دارد: عاشق و معشوق و همواره معشوق در حال اعراض از عاشق بيچاره بود. وقوع گويان برآن شدند تا اين رابطه را دگرگون کنند. اکنون اولاَ عاشق ميتواند از معشوق اعراض کند و ثانيا معشوق و رابطه هاي عاشقانه بايد جنبه حقيقي بيابد.
اگرچه گاهي در اشعار متقدمان بعضاَ مضامين وقوع گويي و شبيه آن ديده مي شود و طور مثال در بعضي ازاشعار مولانا جلال الدين محمد بلخي، سعدي شيرازي، حافظ شيرازي، اميرخسرو بلخي، مولاناعبدالرحمن جامي، اميرعليشير نوايي و ديگران نيز اشعاري شبيه به وقوع گويي به نظر ميرسد، مانند اين بيت سعدي شيرازي :
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نداننـــــد رقيــبــان که تو منظور منـــي
مولانا ميگويد:
ببستي چشــم، يعنــي وقـت خواب اســــت
نه خواب است آن حريفان را جواب است
حافظ ميگويد:
گرچه ميگفت که زارت بکشم، ميديدم
که نهانش نظـــري با مـن دلسـوخته بود
و امير خسرو ميگويد:
خوش آن زمان که برويش نظر نهفته کنم
چو ســــوي من نگرد او، نظر بگردانم
اما چون تشخص سبک در مسأله بسامد نهفته است و متقدمان به صورت عموم در سرايش شعر خويش چنين شيوه اي را بطور متداوم بکار نميبردند، بناَ نميتوانيم اين اشعار متقدمين را از جمله اشعار مکتب وقوع بشمار آوريم.
معمولا لساني شيرازي (وفات 941هـ.ق) را واضع اين مکتب ذکر ميکنند، اما برخي از تذکره نگاران اشعار ميرزا شرف جهان را نمونه کامل اين مکتب ميدانند. ولي به نظر احمد گلچين معاني، شهيدي قمي بر او تقدم دارد و لساني در مرحله بعدي اين مکتب است. به نظر اين محقق گرامي « ميرزا شرف جهان » فرد اجلاي وقوعيون است، چه تمام غزليات وي بدين طرز و روش سروده شده است. [55 ]
به هر حال بعد از ميرزا شرف جهان قزويني، اين مکتب رواج بسيار يافت. بطوريکه در نيمه دوم قرن دهم، اساسا سبک غزل شيوه مکتب وقوع بوده است و حتي بعضي از شاعران «وقوعي» تخلص ميکردند، مثل وقوعي شيرازي، وقوعي تبريزي، وقوعي نيشاپوري..... وديگران. از جمله شاعران معروف مکتب وقوع ميتوان از : لساني شيرازي، بابا فغاني، ميرزا شرف جهان، وحشي بافقي يزدي، علي قلي ميلي، علي نقي کمره يي، ولي دشت بياضي، مظهرکشميري، محمد ميرک صالحي، شاني تکلو و ده ها شاعر ديگر را نام برد که غزليات بسيار آبداري در اين سبک سروده اند. [55]
به نظر شبلي نعماني، مولف کتاب معروف « شعرالعجم »، بابا فغاني باني مکتب وقوع است. او مينويسد: «... باني انقلابي که در شاعري متوسطين پيدا شد و باعث گشت دوره نويني که آنرا دوره متاخرين و نا زک خيالان گفته اند، آغاز شود، بابا فغاني است. » [ 33]
بابا فغاني غزل فاخر ومصنوع اواخر قرن نهم را از حيث لفظ و معني بسوي سادگي و روشني کشانيد، به نحوي که ادراک معاني شعر براي خواننده بسيار آسان باشد. غزليات او اکثرا يکدست، با معاني و الفاظ ساده و شيرين سروده شده است. اين شيوه در زمان حيات بابا فغاني بنام «فغانيات» يا « فغانيه» شهرت يافت. اما معاصران جامي در خراسان سبک بابا فغاني را نمي پسنديدند، چنانکه ارباب تذکره نوشته اند، پس از فغاني تا مدتي اشعار خلاف روش خود را « فغانيه » ميخواندند. بدين معني که بعضي کلام فغاني را به قدري لغو و بي معني خيال ميکردند که هر وقت شعر مهملي از کسي خوانده ميشد، ميگفتند: فغانيه است.
به همين سبب وقتيکه اشعار بديع بابافغاني در دربارهرات مورد قبول مولانا عبدالرحمن جامي و معاصرانش واقع نشد، بابا فغاني به آذر بايجان نزد سلطان يعقوب آق قويونلو رفت و مدت ها در آن سرزمين زيست و به سبک خود دوام داد. اينکه چرا روش بابا فغاني در سرودن شعر مورد قبول معاصرانش واقع نشده، اگر از يک طرف بدعت عجيب وي در سرايش شعر بوده باشد، از طرف ديگر شايد شخصيت وي نيز در اين قضيه دخيل باشد، زيرا بابا فغاني آدم معتاد ودايم الخمر بوده و اين بعد شخيت وي به نظر بسياري خوش نميخورده است. اما بعد از وفاتش، اشعار سوزناک و مؤثر ونازک او طرف تقليد و پيروي شاعران قرار گرفت. شاعران بزرگي چــون : وحشي بافـقي (921هـ.ق) نظيـري نيشــابوري (1021 هـ.ق) ولي دشت بياضي ( 979هـ.ق) حکيم شفايي (1037هـ.ق) عرفي شيرازي (999هـ.ق) مولانا محتشم کاشاني ( 1000 هـ.ق ) و صائب تبريزي (1010 هـ.ق) و ديگران از وي پيروي کرده اند. صائب تبريزي ميگويد:
از آتشين دمان به فغاني کن اقتدا صائب اگر تتبع ديوان کس کني
والة داغستاني مولف تذکره « رياض الشعرا » نيز بابا فغاني را موجد و مبتکر سبک تازه دانسته، در باره مينويسد: «باباي مغفور مجتهد فن تازه اي است که پيش از وي احدي به آن روش شعر نگفته، پايه سخنوري را بجايي رسانيده که عنقاي انديشه به پيرامون او نميتواند پريد، اکثر استادان زمان مثل مولانا وحشي يزدي و مولانا نظيري نيشابوري و مولانا ضميري اصفهاني وخواجه ثنايي و مولانا عرفي شيرازي و حکيم شفايي اصفهاني و حکيم رکناي مسيح کاشي و مولانا محتشم وغيرهم متتبع ومقلد و شاگرد و خوشه چين خرمن طرز وروش اويند تا به ميرزا صايب رسيد. ميرزاي مغفور که شاگرد حکيم رکنا و حکيم شفايي است، تغيير شيوه داده در طرز خود مجتهد وامام آن فن شده، چنانچه الحال شعراي زمان اکثر متتبع طرز ميرزا صائب شده اند. با آنکه در عهدي ناطقي که به نطق او يک لحظه گوش توان داد به نظر نميرسد، راقم حروف تا ديوان فغاني را نديدم و تعمق در آن ننمودم، شعر نفهميدم وتا پي به روش او نبردم شعر نتوانستم گفت. » [ ]
از اين گفته واله داغستاني دو چيز مستفيد ميشود: اول آنکه بابا فغاني به صفت مبتکر و بزرگ اين شيوه شناخته شده واز سوي شاعران بعد از خود پيروي گرديده و حتي صائب نيز از وي تاثير پذيرفته است و ثانياَ اينکه بعد از بابا فغاني، شاعري که داراي سبک مستقل بوده وطرز نوي را در شعر ارايه داشته، ميرزا صائب بوده است.
اين شاعر شوريده حال که ميتوان او را واقعاَ آغازگر طرز نو در اواخر قرن نهم هجري محسوب داشت، سعي نمود تا به تلفيقي تازه از ميراث پيشينيان و ابداعات خود دست يابد، ابداعاتي که بهره گيري از ادبيات شفاهي (فولکلور) وفرهنگ کوچه و بازار را سر لوحه برنامه شعري خود داشت. بابا فغاني وصف طبيعت را از سبک خراساني اخذ کرد و عشق وعرفان را نيز از شاعران سبک عراقي (به ويژ ه حافظ) به وام گرفت و آنگاه کوشيد که با تلفيق اين عناصر با خيال بندي و مضمون پردازي به توسعه و گسترش شبکه هاي تداعي معاني دست يابد و شيوه جديدي را در شعر بميان آورد که حقيقتاَ بابا فغاني به اين آرزوي خود موفق گرديد. [19] شعر اورا ميتوان واسطه شعر حافظ و سبک هندي دانست. برخيها اورا « حافظ کوچک » نيز گفته اند. فرق عمده شعر او با شعر قدما در سادگي زياد و سوزناکي و رقت معاني است به طوريکه غالب اشعار او مبتني بر دردي عميق و شرح پريشاني هاي شاعر است که با کلامي گيرا و حزن انگيز و مؤثر بيان شده است. شعر بابافغاني تا حدي به شعر امير خسرو دهلوي نزديک است.... ولي هيچکس در سوز وگداز به بابا فغاني نرسيده است. » [ 36]
دراواخر قرن نهم هجري بجاي امپراتوري تيموريان، دولت نوبنياد شيبانيان در ماوراءالنهر وقسمتي از خراسان، دولت صفويان در ايران و قسمتي از جنوب افغانستان کنوني و دولت بابريان (گورگانيان هند) در افغانستان و هند تاسيس گرديد. اين سه قدرت نو ظهور بخاطر تصرف قلمرو هاي زيادتر و تسلط نظامي ـ سياسي بر منطقه، دين ومذهب را به حيث حربه سياسي استفاده کرده، اختلافات مذهبي را دامن زدند و تا هنگاميکه مرز هاي اين دولت ها مشخص نگرديد
اشتراکگذاری: