این یک مونوگراف تکمیل بوده که دارای پرپوزل هم میباشد شما میتوانید با پیام گذاشتن در وتسپ ما آن را دریافت کنید
وتسپ:۰۷۹۹۱۱۸۸۳۱
مونوگراف به صورت تضمینی بوده که نیاز به تغیرات ندارد و قبلا دفاع و ارایه شده است
------------------------------------
مفهوم ادبیات در روزگار ما:
این گفتهای نیچه را حتما بهیاد داریم که گفته است: « اگر هنر نبود، حقیقت زندگی ما را میکشت». نگارنده باور برآن دارد جامعهای بدون هنر و ادبیات، و یا جامعهای که در آن هنر و بهخصوص ادبیات در پستوی تاریک و گوشهای نا معلوم زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده شود، و به یک دیدگاهِ منزویطلب انتزاعیتر و غیر ملموستر گردد، آن جامعه، جامعهیست محکوم به جهل و نادانی و توحش؛ که حتّی ماهیت خود را بهطور وحشتناکی آسیب میزند. با توجه بهگفتار نیچه میتوانیم به این نکته پی ببریم که ادبیات نوعی وقتگذرانی خیالی و تجملی و وهمی نیست؛ بلکه یکی از اساسیترین و مهمترین و در عین حال با اهمیتترین فعالیت در زندگی بشر است. این ادبیات است که زندگی را برای بشر قابل تحملتر و معنادار میسازد. بنابراین ادبیات فعالیتی است برای نظاممندی شهروندی در یک جامعهای مدرن و آزاد، ادبیات جامعهای ترکیب شده از شهروندان آگاه و آزاد را بهجود میآورد. و این بر همهگان مبرهن است که ما در دوران تخصصی شدن و در عین حال سامانمند شدن دانشهای بشری زندگی میگذرانیم، و این بهسبب انقلاب حیرتانگیز علمی و تنکالوژی و فنآوری است. و هماکنون که دانشهای بشری امروزه رو به تخصصی شدن میرود و به زیر مجموعههای کوچکتر بیشمار تقسیم میشود. این همان نتیجهای رخداد علمی در زندگی بشر است. نگارنده بر این باور است که این رخدادهای علمی به گمان بسیار زیاد در سالهای پیش رو بهشکل حیرتانگیزی شتاب خواهد گرفت. بیگمان روشمند شدن دانش در زندگی بشر اهمیت ویژهیی خود را داشته و خواهد داشت. شاید این نظریات بیشتر و پژوهش گستره و تجربههای بشری مسیر راحتتری را برای بشر پیشکش کند. و این در واقع در حکم یک کُل واحد بههم پیوند میخورد و عامل کلان محرکی برای پیشرفت بشریت است. امّا از دیدگاه نگارنده این سطور این جهش چشمگیر و روزافزون ممکن است، پیامدهای دلخراش کننده و وحشتناکی را هم نیز در پی داشته باشد. چرا که همین تخصصی شدنها، در وقع بهنفس خودش ضربهای بسیار محکمی به پدیدههای مشترکی میان انسانها وارد میکند. شاید دور از واقعیت نباشد اینکه بگوییم، امکان همزیستی و حس ارتباط و تفاهم را بهطرز وحشتناکی محو میشود. در واقع این بخشبندی دانش، بهنحوی به تقسیمبندی و مرزکشی میان انسانها میانجامد. این حصارکشی دانش، بهطور دقیق همانند آن است، که ما یکسره به فکر شاخ و برگ درختان شویم، که دیگر فراموش کنیم، این شاخ و برگ خود وابسته به درخت است؛ یا اینکه برعکس آن، آنقدر دلمشغول درخت شویم که دیگر فراموش کنیم که درخت خود، تکهی جدا شده از جنگل است. در واقع آگاهی از جنگل خود بیانگر احساس عمومیتها و کلیّتها و تعلق همهگانی است. و همه را در حکم یک تکهی بافته شده، پیوند میدهد. و این پیوند مانع پراگندگی و جدا شوی تارهای پیوند شده از تکهی بافته شده، میشود. و این جدایی و دوری تارهای در تکه بافته شده، که حالا ما آدمها آنرا گروه، قوم، ملت، جغرافیا و ... قلمداد کنیم، باعث خوداندیشی و خودبینیها میشود، و این جدایی از اصل باعث برآن میشود آنها به تحریف واقعیتها رجوع کند و این خود مایهای انزجار، نفرت، جنگ و آدمسوزی میشود. در این موقعیت تنها ادبیات است که به انسانها درس وحدتبخشی و همدیگرپذیری میدهد. آثار ادبی بزرگ، مقولاتی جهانیاند که حقایق کلی مربوط را توصیف میکند. و لذا خوانندگان نیازی بهدانستن زبانی خاص یا دانش ویژه ندارند. این ادبیات است که تجربههای مشترک بشری را مجسم میکند، و با خواندن آن حس همذاتپنداری در وجود ما بیدار میشود. بهنطر میرسد، ادبیات تجربهی متعالی و جهانشمول را به خواننده منتقل میکند. این ادبیات است که به تکتک افراد جامعه با همهای ویژگیهای فردیشان( جدایی از دین، مذهب، قوم، ملیت، جنسیت، نوعی نگاه و ...) امکان داده از تاریخ فراتر بروند. ما در مقام خوانندگان مولانا، حافظ سعدی، فردوسی، سروانتس، شکسپیر، گوته، دانته، تولستوی و ... یکیدیگر را در پهنهی گستردهی مکان و زمان درک میکنیم، و خود را اعضای یک پیکر( همان شعر معروف سعدی) مییابیم. زیرا در آثار این نویسندگان چیزهای میآموزیم و میگیریم که سایر آدمیان آموختهاند، و گرفتهاند. و این همانا وجه مشترک ماست، به رغم طیف وسیعی از افتراقها و تفاوتها که ما انسانها را در حال حاضر از هم جدا کرده و یا جدا میکند. برای ایمن داشتن انسان امروزی از حماقت، تعصب، نژادپرستی، تفرقهای مذهبی و سیاسی و ناسیونالیسم انحصارطلبانه، هیچ چیزِ از این حقیقت که در آثار ادبی بزرگ آشکار میشود، موثرتر نیست؛ مرد، زن، کودک، سفید، سیاه، و دهها چیزی که امروزه میان بشر حصار کشیده است، در آثار بزرگ ادبی همه برابرند، و تنها بی عدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار را میپراگند. مثلا شما بهداوری فردوسی دربارهای ادیان اسلام، زردشتی، بودایی و ... نگاهی بیندازید، میبینید فردوسی با چه نگاهی فراخ، برتر بودن دین اسلام را نسبت به سایر ادیان، معرفی میکند. آنجا از زبان فردوسی، نه دشنامیست و نه امر بر کشتار پیروان ادیان دیگر و نه تعریفی خشک و بیجا از دین اسلام برای ما.(گاسیوسا،1385: 14)
هیچ چیز بهتر از ادبیات بهما نمیآموزد که تفاوتهای قومی، نژادی و فرهنگی و جغرافیایی را نشانهای غنای میراث آدمی بشماریم، و این تفاوتها و افتراقها را که تجلّی قدرت آفرینش چند وجهی آدمی است، بزرگ بداریم. مطالعهای ادبیات بیگمان لذتبخش است؛ اما بدون شک سودمندی خود را بهشکل بلندی نیز دارد. این ادبیات است که به ما یاد میدهد که چه استیم؟ و چگونه باشم؟ با وجود وحدت انسانیمان، و بانقصهایمان، با اعمالمان، رویاهامان و اوهاممان، به تنهایی و با روابطی که ما را در یک کل واحد میپیوندد، در شکل اجتماعیمان و در خلوت وجدانمان. پس آشنایی با ادبیات اصیل، روشنایی ابدی را برای ما فراهم میکند. نگارنده آرزو دارد که این بندگان خدا( شاعران و نویسندگان اصیل) هیچگاه از آفرینش باز نایستد، زیرا آنها استند، که ما پلههای شناخت این بیکران دنیایی بی همتا را و خالق آن را یکهیکه میگذرانیم.( همان: 17)
هنر به ویژه ادبیات است که به ما میآموزاند تا همتبار خود انسان را دوست داشته باشیم. هانس شاعر آلمانی میگوید:« من فکر میکنم که هنر و مردم با هم رشد میکند، و به مقام رفیعی نایل میشوند.»( کورگی، 1366: 81- 82) لذا در جود ما توان باور داشتن و عاشق شدن را میپروراند. بنابراین ادبیات مدافع واقعی و حقیقی پدیدههای مشترک میان انسانهاست. اگر ما انسانها به ندای ادبیات از همان آغاز هشیارانه گوش بسپاریم، میتوانیم بهزندگی لبخند بزنیم و گامهای انسانیتر را برداریم. ادبیات یعنی ایمان محکم داشتن به انسان بودن، ایمان محکم داشتن به فرهنگ عظیم بشر. ادبیات، دعوت جسورانه به سوی عقلانیت در زندگی، و یک دلبستهگی تسلیم ناپذیر، و عشقورزی میان آدمها است. امروزه با ادبیات میتوانیم از سرنوشت بدفرجام که قرار است، برای ما ریخته شود، فرار کنیم. و به سوی معنا گریز نماییم. پس ادبیات یکی از نهادهای قاطع رشد و پیشرفت در زندگی بشر محسوب میشود. بهواسطهی ادبیات میشود زندگی و جامعهای آرمانی و آیدهآل خویش را پایهگذاری کرد. در دنیایی امروزی یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیّت انسانیمان رهنمون میشود در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدتبخش این کلام کلیتبخش نه در فلسفه یافت میشود و نه در تاریخ، و نه بیگمان در علوم اجتماعی. در میان علوم، مهمترینشان که میتواند زندگی حقیقی را به انسان بیاموزد، فلسفهی اخلاق و تاریخ است؛ اما هر دو کاستیهای دارند. فلسفه به دلیل نظری بودنش، تنها برخی قواعد انتزاعی را مطرح میکند و به خاطر عدم انعطافش، چندان تأثیرگذار نیست و تاریخ، اگر چه انضمامی و زنده است، عرصهی تنگی دارد؛ تنها رخدادها را بیان میکند؛ بایستهها را نشان نمیدهد؛ چون قادر نیست حوادث و شرایط را که میتوانند الگو و درسی برای انسانها باشند، خلق کند. تنها و تنها ادبیات و هنر است که میتواند کمبودیهای فلسفه و تاریخ را جبران کرده، جنبههای سودمند این دو علم را در خود نگهدارد. ادبیات از یکسو با حالت انضمامی بخشیدن به حوادث، جمود و انتزاعیگرایی فلسفه را مرتفع میسازد، از سوی دیگر با تلقین بایستهها، نقصان تاریخ را . بهعلاوه، تاریخ باید واقعیتها را بیان کند، بنابراین رخدادهای را هم که میتوانند الگوهای بدی باشند، نقل میکند؛ در صورتی که هنرمند حوادث را خود میآفریند؛ لذا همیشه این امکان را دارد که شایستهها را تشویق و ناشایستها را تنبیه کند؛ از همین رو ادبیات آموزندهتر از فلسفه و تاریخ است. (موران، 1388: 112) علوم اجتماعی نیز مدتهاست، که به تقسیم و پاره پاره شدن دانش سر خم کرده، و بیش از پیش به صورت بخشهای فنی جداگانه و منزوی درآمدهاند، که گفتمانهایشان از دسترس مردان و زنان عادبی خیلی دور است. پس بدیهی است، که ادبیات میتواند مسألهی والاتر، یعنی تأثیر اخلاقی و خاصه معنوی، در روند بنای زندگی واقعی، بپردازد. این ادبیات است، که به ما یاد میدهد تا خود را از طرز تفکر کهنهی خویش رها کنیم. پس ادبیات ما را از خمودگی، بدبینی، فردگرایی، تعصبات و ... دور میدارد.
ادبیات، به قلمروهای دست نیافتهای انسان میاندیشد. و به حوزهی میپردازد که در آن منطق و ارقام را راهی نیست. ادبیات در واقع یک گزارش است، از تمام پدیدههای دور و برمان، یک گزارش ویژه و تلطیف شده. یعنی هرگز نمیشود گفت: ادبیات زیانانگیز و ناسازگار و بیگانه در زندگی امروزی بشر است، یعنی طوری قلمداد کرد که ادبیات سرشت جداگانه و فربینده داشته باشد. امروزه ما باید فرق بگذاریم، میان آنهای که در حوزهی ادبیات قلم میزنند، و از زندگی واقعی میهراسند و میکوشند در پناهِ پردهی از کلمات پر طمطراق و شکوهمند، و یا بر عکس با کلمات ریشخندآمیز و پوچ پنهان میشوند. امروزه هر خوانندهی خوب و انسان نیکسرشت، خوب میداند که ادبیات با زندگی پیوند عمیق و ناگسستنی دارد. شما نباید ادبیات را، با ادبیات مطبوعاتی و تبلیغاتی که به پایی هر ناکسی ریخته میشود، به اشتباه بگیرید. این اشتباه خیلی وحشتناک و انفجارآمیز است. امروزه آن شاعر و نویسندهای که میتواند اندیشههای بغرنج و با ارزش اجتماعی را با چنان سادگی و قدرت بیان کند که به دل میلیونها تن راه یابد، بسیار شکوهمند است. و شاعر و نویسندهای که با یک محتوای نسبتا ساده و ابتدایی در میلیونها انسان جای میگیرد، نیز شکوهمند است و سرنوشت او با احساسات اصیل، و ادبیات واقعی گره خورده است. این هنرِ اصیل است که زهرآگینی شهد را آشکار میکند و صدف را سخت میشگافد، تا مروارید درونش را عیان سازد. (هیلیس میلر، 1384: 56)
در این نوشتار سعی برآن شده است تا یک مفهوم تازهی از پدیدهی ادبیات برای خوانندگان تحویل داده شود. مطالب بسیاری دربارهی ادبیات نوشته شده است، از تحلیل یک اثر خاص و توصیف و تفسیر و ارزیابی و توصیه آن گرفته، تا تأملات کلی دربارهی معنای اصطلاح «ادبیات»، یا بهتر است بگوییم پیرامون مفهوم ادبیات. و اینکه آیا اصلا چه چیزی را به عنوان ادبیات بپذیریم، و ادبیات چه مفهومی میتواند داشته باشد. رویکردهای بیشماری در پیوند به ادبیات وجود داشته/ دارد. اگر پدیدهی ادبیات با رویکردهای گوناگون بررسی میشود د
اشتراکگذاری: